غزل شمارهٔ 7
1. دگر از درد تنهایی، به جانم یار میباید
2. دگر تلخ است کامم، شربت دیدار میباید
3. ز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصح!
4. نصیحت گوش کردن را دل هشیار میباید
5. مرا امید بهبودی نماندست، ای خوش آن روزی
6. که میگفتم: علاج این دل بیمار میباید
7. بهائی بارها ورزید عشق، اما جنونش را
8. نمیبایست زنجیری، ولی این بار میباید
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده