غزل شمارهٔ 218
1. چرا ستمگر من با کسی جفا نکند
2. جفای او همه کس میکشد چرا نکند
3. فغان ز سنگدل من که خون سد مظلوم
4. به ظلم ریزد و اندیشه از خدا نکند
5. چه غصهها که نخوردم ز آشنایی تو
6. خدا ترا به کسی یارب آشنا نکند
7. کدام سنگدل از درد من خبر دارد
8. که با وجود دل سخت گریهها نکند
9. کشیده جام و سر بیگنه کشی دارد
10. عجب که بر نکشد تیغ و قصد ما نکند
11. به جای خویش نیامد مرا چو وحشی دل
12. اگر ز تیر تو پیکان به سینه جا نکند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده