وحشی بافقی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 239

1. تن اگر نبود ز نزدکان چو شد گو دور باش

2. دیده در وصل است پا از بزم گو مهجور باش

3. در نگاهی کان به هر ماهی کنی آنهم ز دور

4. سهل باشد گو عنایت گونه منظور باش

5. یک نگاه لطف از چشم تو ما را می‌رسد

6. گو کسی کاین نیز نتواند که بیند کور باش

7. بزم بدمستان عشق است این به حکمت باده نوش

8. ساقی مجلس شود هم مست و هم مخمور باش

9. لطف با اغیار و کین با ما تفاوت از کجاست

10. با همه هر نوع می‌باشی به یک دستور باش

11. سیل بی لطفی همین سر در بنای ما مده

12. خانهٔ ما یا همه ویرانه یا معمور باش

13. کار ما و کار وحشی پیش تیغت چون یکیست

14. گو دلت بی رحم و بازوی ستم پر زور باش


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار
* گوشه تاج سلطنت می‌شکند گدای تو
شعر کامل
حافظ
* بس که دردسر ز فریاد و فغان خود کشم
* از دهان چون ناله می خواهم زبان خود کشم
شعر کامل
جامی
* ترسم که مست و عاشق و بی‌دل شود چو ما
* گر محتسب به خانه خمار بگذرد
شعر کامل
سعدی