غزل شمارۀ 162
1. مست شد صوفی و جنگش بر سر پیمانه است
2. خانقه برهم زد اکنون نوبت میخانه است
3. ساقیا می ده که جنت مستی و دیوانگی است
4. دوزخی دارد کسی کو عاقل و فرزانه است
5. خودپرستان جهان آرایشی دارند و بس
6. در خرابات است عیش و گنج در ویرانه است
7. عاشقی اینست و جان کندن که من دارم ازو
8. قصه فرهاد و کوه بیستون افسانه است
9. بر حذر باش ای رقیب از وی که هر کس پیش یار
10. آشنایی بیش دارد بیشتر بیگانه است
11. یار نازک خوی، و ما مست، و رقیبان تندخو
12. دم مزن اهلی چه وقت نعره مستانه است
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده