غزل شمارهٔ 1002
1. بدان دلفریبی که گیتی نماید
2. خردمند را دل نهادن نشاید
3. چه بندی دل اندر خیالات عالم؟
4. که آیینه رو عاریت می نماید
5. گره های غمزه مبین سخت و محکم
6. که چرخش ندید آن، مگر می گشاید
7. چه بیهوده گویی که پاینده مانم
8. تو مانی، اگر زندگانی نپاید؟
9. کسی زنده ماند به معنی و صورت
10. که از راه صورت به معنی گراید
11. دل خلق سنگین و دل در خرابی
12. ازان سنگها این عمارت نشاید
13. خس است آدمی، چون گرفتار زر شد
14. چون آن کاه کش کهربا می رباید
15. ز اصحاب ناجنس زادی نیابی
16. که استر شود جفت و کره نزاید
17. چو تو تلخ گویی، همان است پاسخ
18. عدوگاه دشنام شکر نخاید
19. بدان ماند از خام جستن بصیرت
20. که بر خشت خام ابلهی سر نساید
21. حدیث جهان گر ز من راست پرسی
22. «دروغی ست آسان که خسرو سراید»
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده