غزل شمارهٔ 1857
1. بی تو، ای بی تو به جان آمده جانم، چونی؟
2. کز پی کاهش من روز به روز افزونی
3. پیش از این گر چه جفاهات بسی بود، ولی
4. نه چنین بود از این بیشتری کاکنونی
5. جان همی خواستی از من که به افسون ببری
6. جان من رفت و تو هم بر سر آن افسونی
7. چند گویی که چه حال است دل تنگ ترا
8. آن چنان است که تو از دل من بیرونی
9. حال خونابه خسرو دل خسرو داند
10. تو چه دانی که نه در آب و نه اندر خونی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده