امیرخسرو دهلوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 341

1. بیا که بی تو دل خسته غرق خوناب ست

2. مرا نه طاقت صبر و نه زهره خواب ست

3. شب امید مرا روز روشنایی نیست

4. جز از رخ تو که در تیره شب چو مهتاب ست

5. یکی ببین که دل من چگونه می سوزد

6. درون زلف تو گویی که کرم شب تاب ست

7. دو چشم تو که همی کعبتین غلطان است

8. مقامرست، ولی معتکف به محراب ست

9. ز جور چشم تو تن در دهم به بیماری

10. چو نقد عافیت اندر زمانه نایاب ست

11. رخ چو آب حیات تو آب بنده بریخت

12. هنوز دوستی بنده هم بر آن آب ست

13. گر آب دیده کنم، طعنه های سخت مزن

14. که همچو خشت زدن در میانه آب ست

15. حکایت من و تو پوست باز کرد ز من

16. مگر شنو مثل گوسفند و قصاب ست

17. تو قلب می زنی و بد نگویدت خسرو

18. چو نیست آن ز تو، این از سپهر قلاب ست


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* خموش هر که شد از قیل و قال وارسته است
* نمی زنند دری را که از برون بسته است
شعر کامل
صائب تبریزی
* کوه و دریا و درختان همه در تسبیح‌اند
* نه همه مستمعی فهم کنند این اسرار
شعر کامل
سعدی
* عندلیبی که به هر غنچه دلش می لرزد
* بهتر آن است که در صحن گلستان نبود
شعر کامل
صائب تبریزی