امیرخسرو دهلوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 39

1. گفتی ز دل برون کن غمهای بیکران را

2. تو پیش چشم و آنگه جای گله زبان را

3. تا دل ز من ببردی از ناله شب نخفتم

4. ای دزد، بشنو آخر فریاد پاسبان را

5. بگذشت از نهایت بی خوابی من، آری

6. دشوار صبح باشد شبهای بیکران را

7. اندیشه جهانی بر جان من نهادی

8. وانگه به لاغ گویی اندیشه نیست جان را

9. رسوای شهر گشتم از بس که دیده من

10. دمدم همی تراود خونابه نهان را

11. از آه سوزناکم دود از جهان برآمد

12. بی تو جهان چه باشد، آتش زنم جهان را

13. داغ غلامی از من هست ار دریغ باری

14. از بیع کن مشرف مملوک رایگان را

15. آن روی نازنین را یکدم به سوی من کن

16. تا بیشتر نبینم نسرین و ارغوان را

17. شاید اگر بخندد بر روزگار خسرو

18. آن کس که دیده باشد رخساره ای چنان را


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* صفای باده روشن ز جوش سینه اوست
* تو چاره ساز خودی آسمان چه خواهد کرد؟
شعر کامل
رهی معیری
* با مدعی بگوی که ما خود شکسته‌ایم
* محتاج نیست پنجه که با ما درافکنی
شعر کامل
سعدی
* یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدیت
* یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
شعر کامل
مولوی