امیرخسرو دهلوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 407

1. توانگری به دل است، ای گدای با صد گنج

2. چو راحتی نرسانی، مشو عذاب النج

3. همانست گنج که دیدی چو خاک هر گنجی

4. که زیر خاک نهی، خاک بر سر آن گنج

5. خرد ز بهر کمال و کنیش آلت مال

6. چو ابلهان به ترازوی زر سفال مسنج

7. مدو چو مور تهیگه تهی که در سالی

8. نخورد یک جو و پامال شد به بردن رنج

9. ز خوی زشت پس از مردن تو هم چه عجب

10. که استخوانت کند سنگ چون صف شطرنج

11. نه زنده، مرده بود آنکه سنگ پیوسته

12. تنش به رنگ به سودا و روح در افرنج

13. ز بهر سنگ ملمع که آیدت در دست

14. بسا کسان که شکستی به سنگ شان آرنج

15. ز بهر سیم و درم صد شکنجه بیش کنی

16. که ایستاده نماز اوفتد برانت شکنج

17. دو پنجه با تو زده شیر چرخ و تو با خود

18. گرفته راست سه پنجاه در سرای سپنج

19. چنان به لذت نفسی، که گر شود ممکن

20. به حرص حس ششم در فزایی اندر پنج

21. خوبی چکان که شود خونت آب در ره دین

22. نه آن خویی که چکد از رخت کرشمه و غنج

23. به باغ گل ز خوی باغبان دمد نه ز آب

24. گمان مبر تو که بی رنج بردمد نارنج

25. اگر چه ناخوشت آید نصیحت خسرو

26. شفاست آن همه، از تلخی هلیله مرنج


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ترکی ‌که همی بر سمن از مشک نشان ‌کرد
* یک باره سمن برگ به شمشاد نهان‌کرد
شعر کامل
امیر معزی
* ماجرای دل دیوانه بگفتم به طبیب
* که همه شب در چشمست به فکرت بازم
شعر کامل
سعدی
* سیل دریا دیده هرگز برنمی گردد به جوی
* نیست ممکن هر که مجنون شد دگر عاقل شود
شعر کامل
صائب تبریزی