غزل شمارهٔ 943
1. منم که تا زیم از عشق مست خواهم بود
2. به راه خوبان چون خاک پست خواهم بود
3. چو عقل از سر تقوی ز دست رفت، کنون
4. شراب در سر و ساغر به دست خواهم بود
5. کلید باده در انداخته به پرده دل
6. خدای تا در توبه نبست خواهم بود
7. ببرد حسن بتان دینم، ای مسلمانان
8. چو هندوان پس از این بت پرست خواهم بود
9. از اشتیاق تو در رنج، نیست خواهم شد
10. در آرزوی تو تا عمر هست، خواهم بود
11. به سینه زن نه به دیده خدنگ غمزه، از آنک
12. ز دیده من به تماشای شست خواهم بود
13. خط تو گفت در آغاز خاستن، کاینک
14. منم که فتنه اهل نشست خواهم بود
15. دل از خط تو مرا گفت، رو به گلشن و باغ
16. که من به سایه آن خاک پست خواهم بود
17. صلاح کاهش جان است، عشق خواهم باخت
18. فساد لذت عیش است، مست خواهم بود
19. نگار من عمل زلف خود مرا فرمای
20. اگر چه روز و شب اندر شکست خواهم بود
21. چو خورد هم به ازل جام عاشقی، خسرو
22. همیشه مست شراب الست خواهم بود
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده