عطار_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 153

1. شرح لب لعلت به زبان می‌نتوان داد

2. وز میم دهان تو نشان می‌نتوان داد

3. میم است دهان تو و مویی است میانت

4. کی را خبر موی میان می‌نتوان داد

5. دل خواسته‌ای و رقم کفر کشم من

6. بر هر که گمان برد که جان می‌نتوان داد

7. گر پیش رخت جان ندهم آن نه ز بخل است

8. در خورد رخت نیست از آن می‌نتوان داد

9. یک جان چه بود کافرم ار پیش تو صد جان

10. انگشت زنان رقص کنان می‌نتوان داد

11. سگ به بود از من اگر از بهر سگت جان

12. آزاد به یک پارهٔ نان می‌نتوان داد

13. داد ره عشق تو چنان کرزویم هست

14. عمرم شد و یک لحظه چنان می‌نتوان داد

15. جانا چو بلای تو به‌ارزد به جهانی

16. خود را ز بلای تو امان می‌نتوان داد

17. گفتم که ز من جان بستان یک شکرم ده

18. گفتی شکر من به زبان می‌نتوان داد

19. چون نیست دهانم که شکر زو به در آید

20. کس را به شکر هیچ دهان می‌نتوان داد

21. خود طالع عطار چه چیز است که او را

22. یک بوسه نه پیدا و نه نهان می‌نتوان داد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* شب تیره چون روی زنگی سیاه
* ستاره نه پیدا نه خورشید و ماه
شعر کامل
فردوسی
* حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم
* جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم
شعر کامل
سعدی
* چرخ را آرامگاه عافیت پنداشتم
* آشیان کردم تصور ،خانه صیاد را
شعر کامل
صائب تبریزی