عطار_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 171

1. هر دل که ز خویشتن فنا گردد

2. شایستهٔ قرب پادشا گردد

3. هر گل که به رنگ دل نشد اینجا

4. اندر گل خویش مبتلا گردد

5. امروز چو دل نشد جدا از گل

6. فردا نه ز یکدگر جدا گردد

7. خاک تن تو شود همه ذره

8. هر ذره کبوتر هوا گردد

9. ور در گل خویشتن بماند دل

10. از تنگی گور کی رها گردد

11. دل آینه‌ای است پشت او تیره

12. گر بزدایی بروی وا گردد

13. گل دل گردد چو پشت گردد رو

14. ظلمت چو رود همه ضیا گردد

15. هرگاه که پشت و روی یکسان شد

16. آن آینه غرق کبریا گردد

17. ممکن نبود که هیچ مخلوقی

18. گردید خدای یا خدا گردد

19. اما سخن درست آن باشد

20. کز ذات و صفات خود فنا گردد

21. هرگه که فنا شود ازین هر دو

22. در عین یگانگی بقا گردد

23. حضرت به زبان حال می‌گوید

24. کس ما نشود ولی ز ما گردد

25. چیزی که شود چو بود کی باشد

26. کی نادایم چو دایما گردد

27. گر می‌خواهی که جان بیگانه

28. با این همه کار آشنا گردد

29. در سایهٔ پیر شو که نابینا

30. آن اولیتر که با عصا گردد

31. کاهی شو و کوه عجب بر هم زن

32. تا پیر تو را چو کهربا گردد

33. ور این نکنی که گفت عطارت

34. هر رنج که می‌بری هبا گردد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* رنگ بر روی سهیل از عرق شرم نماند
* این چه رنگ است که آن سیب ز نخدان دارد
شعر کامل
صائب تبریزی
* گو شمع میارید در این جمع که امشب
* در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است
شعر کامل
حافظ
* سرو جوان با همه آزادگی
* پیر غلام قد دل جوی توست
شعر کامل
محتشم کاشانی