لینک اشتراک گذاری
کپی شد
عطار_مختارنامهباب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ 1 : شمع آمد و گفت: هر دم آتش بیش است
شمارهٔ 2 : شمع آمد و گفت: موسی جمع منم
شمارهٔ 3 : شمع آمد و گفت: جان فشان آمدهام
شمارهٔ 4 : شمع آمد و گفت: جانِ من میسوزد
شمارهٔ 5 : شمع آمد و گفت: این چه عذاب است مرا
شمارهٔ 6 : شمع آمد و گفت: تا تنم زنده بود
شمارهٔ 7 : شمع آمد و گفت: آمده جانم به لب است
شمارهٔ 8 : شمع آمد و گفت: از تنِ سرکشِ خویش
شمارهٔ 9 : شمع آمد و گفت: من به صد جان نرهم
شمارهٔ 10 : شمع آمد و گفت: شخصم آغشته که بود
شمارهٔ 11 : شمع آمد وگفت: در دلم خون افتاد
شمارهٔ 12 : شمع آمد و گفت: عزّت من بنگر:
شمارهٔ 13 : شمع آمد و گفت: در دلم خونم سوخت
شمارهٔ 14 : شمع آمد و گفت: هر زمان چون قلمم
شمارهٔ 15 : شمع آمد و گفت:‌چند سرگشته شوم
شمارهٔ 16 : شمع آمد و گفت: با چنین کار درشت
شمارهٔ 17 : شمع آمد و گفت: چون منم دشمنِ من
شمارهٔ 18 : شمع آمد و گفتا: منِ مجنون باری
شمارهٔ 19 : شمع آمد و گفت: چند باشم سرکش
شمارهٔ 20 : شمع آتش را گفت که طبعی که تر است
شمارهٔ 21 : شمع آمد و گفت: نیست اینجا جایم
شمارهٔ 22 : شمع آمد و گفت: من نیم قلب مجاز
شمارهٔ 23 : شمع آمد وگفت: جاودان افتادن
شمارهٔ 24 : شمع آمد و گفت: بر تن خویشتنم
شمارهٔ 25 : شمع آمد و گفت: من نیم عهد شکن
شمارهٔ 26 : شمع آمد و گفت: هر دمم میسوزند
شمارهٔ 27 : شمع آمد و گفت: نی غمم میبرسد
شمارهٔ 28 : شمع آمد و گفت: جانم آتشخانه است
شمارهٔ 29 : شمع آمد و گفت: جان نگر بر لبِ من
شمارهٔ 30 : شمع آمد و گفت: می بر افروزندم

حمایت مالی

حمایت مالی داوطلبانه و اختیاری

ابیات برگزیده

* می‌سوزم و می‌سازم از آن روی که چون عود
* کار من دلسوخته از سوز بسازست
شعر کامل
خواجوی کرمانی
* عقل ار چه شگرف کدخداییست
* بی خوان تو آب و نان ندارد
شعر کامل
مولوی
* کاشکی پرده برافتادی از آن منظر حسن
* تا همه خلق ببینند نگارستان را
شعر کامل
سعدی