غزل شمارهٔ 1112
1. اگر به افواج عزم شاهان سواد روم و فرنگ گیرد
2. شکوه درونش هر دو عالم به یک دل جمع تنگگیرد
3. جو شمع کاش از خیال شوکت طبیعت غافل آب گردد
4. که سر فرازد به اوج گردون و راه کام نهنگ گیرد
5. ز مکتب اعتبار دنیا ورق سیهکردن است و رفتن
6. درین خم نیل جامهٔکس بجز سیاهی چه رنگگیرد
7. گهر نیام تا درین محیطم بود به عرض وقار سودا
8. حباب معذور بادسنجم ترازوی من چه سنگ گیرد
9. ز خجلت اعتبار باطل اگرگذشتم ز من چه حاصل
10. کجاست دامن فرصت اینجا که با تو گویم درنگ گیرد
11. ز حرف طاقتگداز لعلت دمی به جرات دچار گردم
12. که همچو یاقوتم آب و آتش عنان پرواز رنگ گیرد
13. به پاس دل ناکجا خورد خون بهار نازیکه ازلطافت
14. حنایدستشسیاهی آرد چو شمع اگر گل بهچنگ گیرد
15. ز چنگ آفت کمین گردون کجا رود کس چه چاره سازد
16. پی رمیدن گم است آنجاک ه راه آهو ، پلنگ گیرد
17. ز تیره طبعان وقت بگسل، مخواه ننگ وبال بز دل
18. ازبنکه بینی نقوش باطل خوشست آیینه زنگگیرد
19. درین جنونزار فتنه سامان، به شعله کاران کذب و بهتان
20. مجوش چندان که عالمی را نفس به دود تفنگ گیرد
21. مدم به طبع درشت ظالم فسون تاثیر مهربیدل
22. هزار آتش نفس گدازد که آب خشکی ز سنگ گیرد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده