غزل شمارهٔ 1260
1. چون شفق از رنگ خونم هیچکسگلچین نشد
2. ناخنی هم زین حنای بینمک رنگین نشد
3. از ازل مغز سر من پنبهٔگوش من است
4. بهر خواب غفلتم دردسر بالین نشد
5. در محیطیکاستقامت صید دام موج بود
6. گوهر بیطاقت ما محرم تمکین نشد
7. بیلبت از آب حیوان خضر خونها میخورد
8. تا چرا از خاکساران خط مشکین نشد
9. ناز هستی در تماشاخانهٔ دل عیب نیست
10. کیست در سیر بهار آیینهٔ خودبین نشد
11. بیجگر خوردن، بهار طرز نتوان تازهکرد
12. غوطه تا در خون نزد فطرت، سخن رنگین نشد
13. چشم زخمم تا به روی تیغ او واکردهاند
14. از روانی موج خون را چون نگه تسکین نشد
15. بسکه ما را عافیت آیینهدار آفت است
16. آشیان هم جز فشار پنجهٔ شاهین نشد
17. داغم از وارستگیهای دعای بیاثر
18. کز فسون مدعا زحمتکش آمین نشد
19. عاقل از وضع ضلالت آگهی ازکف نداد
20. بیخبر ازکفر هم بگذشت و اهل دین نشد
21. همت وارستگان وامانده اسباب نیست
22. ز اختلاط سنگ، پرواز شرر سنگین نشد
23. هرقدر بیدل دماغ سعی راحت سوختیم
24. همچو آتش جز همان خاکسترم بالین نشد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده