غزل شمارهٔ 1739
1. چشم وا کن ششجهت یارست و بس
2. هر چه خواهی دید، دیدارست و بس
3. سبحه بر زنار وهمی بستهاند
4. اینگره گر واشود تارست و بس
5. گر بلند و پست نفروشد تمیز
6. از زمین تا چرخ هموارست و بس
7. هر نفس صد رنگ بر دل میخلد
8. زندگانی نیش آزارست و بس
9. چند باید روز بازار هوس
10. چینیات را مو شب تارست و بس
11. باغ امکان نیست آگاهی ثمر
12. جهل تا دانش جنون کارست و بس
13. مبحث سود و زیان در خانه نیست
14. شور این سودا به بازارست و بس
15. کاری از تدبیر نتوان پیش برد
16. هر که در کار است، بیکارست و بس
17. دود نتوان بست بر دوش شرار
18. چون ز خود رستی نفس بارست و بس
19. جهل ما بیدل به آگاهی نساخت
20. نو ربر ظلمت شب تارست و بس
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده