غزل شمارهٔ 1740
1. زندگی محروم تکرارست و بس
2. چون شرر این جلوه یک بارست و بس
3. از عدم جویید صبح ای عاقلان
4. عالمی اینجا شب تارست و بس
5. از ضعیفی بر رخ تصویر ما
6. رنگ اگر گل میکند بارست و بس
7. غفلت ما پردهٔ بیگانگیست
8. محرمان را غیر هم بارست و بس
9. کیست تا فهمد زبان عجز ما
10. ناله اینجا نبض بیمارست و بس
11. نیست آفاق از دل سنگین تهی
12. هرکجا رفتیم کهسارست و بس
13. از شکست شیشهٔ دلها مپرس
14. ششجهت یک نیشتر زارست و بس
15. در تحیر لذت دیدار کو
16. دیدهٔ آیینه بیدارست و بس
17. اختلاط خلق نبود بیگزند
18. بزم صحبت حلقهٔ مارست و بس
19. چون حباب از شیخی زاهد مپرس
20. این سر بیمغز دستارست و بس
21. ای سرت چون شعله پر باد غرور
22. اینکه گردن میکشی، دارست و بس
23. بیدل از زندانیان الفتیم
24. بوی گل را رنگ، دیوارست و بس
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده