غزل شمارهٔ 396
1. عشق از خاکمنآن روزکه وحشت میبیخت
2. رفت گردی ز خود و آینه حیرت میربخت
3. رفتهام از دو جهان بر اثر وحشت دل
4. یارب اینگرد به دامانکه خواهد آویخت
5. رم فرصت سبب قطع امید است اینجا
6. تار سازم ز پریشانی این نغمهگسیخت
7. چشم عبرت ز پریشانی حالم روشن
8. هیچکس سرمه به کیفیت اینگرد نبیخت
9. اشک بیتابم و از شوق سجودت دارم
10. آنقدر صبرکه با خاک توانم آمیخت
11. هر قدم در طلب وصل دچار خویشم
12. شوق او آینهها بر سر راهم آویخت
13. جیب هستی قفس چاک وبال است اینجا
14. عافیت کسوت آن پنبه که در شعله گریخت
15. زین بیابان سر خاری نشد از من رنگین
16. پای خوابیده ی من آب رخ آبله ریخت
17. یک قلم عرصهٔ تسلیم فناییم چو صبح
18. بیدل از ما به نفس نیز توان گرد انگیخت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده