غزل شمارهٔ 588
1. بعد مرگم شامنومیدی سحرآورده است
2. خاکگردیدن غباری در نظر آورده است
3. در محبت آرزوی بستر و بالینکراست
4. چشم عاشق جای مژگان نیشترآورده است
5. طاقتیکو تا توانگشتن حریف بار درد
6. کوه هم تا ناله برداردکمر آورده است
7. کشتی چشممکه حیرت بادبان شوق اوست
8. تا به خود جنبد محیطی ازگهرآورده است
9. زین قلمرو چون سحرپیش از دمیدن رفتهایم
10. اینقدرها هم نفس از ما خبرآورده است
11. جوش دردیکوکه مژگان هم نمیپیداکند
12. کوشش ما قطره خونی تا جگرآورده است
13. صد چمن عشرت به فتراک تپیدن بستهایم
14. حلقهٔ دامکه ما را در نظر آورده است
15. ابتدا و انتها در سوختن گم کردهایم
16. هرچه دارد شمع از هستی به سر آورده است
17. ششجهت یکصید تسلیمدل بیآرزوست
18. ضبط آغوشم جهانی را برآورده است
19. شور اشکم بیدل از طرزکلامش آرمید
20. بهر این طفلان لبشگویی شکر آورده است
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده