حزین لاهیجی_دیوانقصیده ها (فهرست)

قصیده شمارۀ 8 : در مدح حضرت امیر مؤمنان علیه السلام و شکوه از غربت

1. آمد سحر ز کوی تو دامن کشان صبا

2. اهدی السّلام منک عَلیٰ تابع الهدا

3. جز عشق هرچه هست ضلال است و گمرهی

4. از بنده راه راست، ز عشق است تا خدا

5. شد زان سلام زنده، عظام رميم من

6. گفتم به صد نیاز که اهلاً و مرحبا

7. داری اگر دگر سخن از یار بازگو

8. گفتا زیاد ازین نبود هوش آشنا

9. دارم حکایتی اگر از خویش می روی

10. خواهی شنیدنش به اشارات غمزدا

11. گشتم ازین ترانۀ دلکش به صد طرب

12. چون نی تھی ز خویش، من زار بینوا

13. بیگانه ام چو دید ز خود، در دلم دمید

14. در پرده هر چه داشت نواهای آشنا

15. آن خوش نسیم کرد چو آهنگ بازگشت

16. باز آمدم به خویش از آن سکر دلگشا

17. یک دامن اشک در قدمش ریختم به عجز

18. گفتم به او نهفته که روحی لک الفدا

19. چون میکنی زیارت آن خاک آستان

20. چون می رسی به درگۀ آن کعبه صفا

21. از من بكن به خاک درش عرض سجده ای

22. گردد اگر قبول، زهی عزّ و اعتلا

23. پس بعد از آن زمین ادب بوسه ده، بگو

24. کاین خسته نیست بی تو دمی از غمت جدا

25. گر زیست در جداییت، از جان سخت اوست

26. ور مرد در غم تو لک العزّ و البقا

27. مطرب ترانۀ دگر از پرده ساز کن

28. زیرا که حرف عشق نمی دارد انتها

29. یک شمّه بی بقایی ایّام بازگو

30. افسانه ای بسنج زیاران بی وفا

31. بیهوده نیست قصّۀ این تیره خاکدان

32. در چشم عبرت، این کف خاک است توتیا

33. در سایه اش نبوده کسی را فراغتی

34. تا بوده است بر سر پا این کهن بنا

35. یکرنگ در زمانه کسی نیست با کسی

36. یک گل درین چمن ندهد بویی از وفا

37. سنگ مزارها نبود سر به سر، که هست

38. در چشم عبرت، آینه هایی بدن نما

39. هر نوک خار، ناوک مژگان دلبری ست

40. هر مشت خاک، پیکر شوخی ست دلربا

41. هر غنچه ای ز تنگ دهانی نشان دهد

42. رخسار نو خطی ست، ز هرجا دمد گیا

43. هر لاله ای نمونۀ حسن برشته ای ست

44. هر سنبلی خبر دهد از زلف مشکسا

45. مضمون تازه، مصرع موزون قامتی ست

46. هر جا دمید سروی ازین عاریت سرا

47. عبرت بود نصيب من از حادثات چرخ

48. روشن شود چراغ من از گرد آسیا

49. از تاب اگر گره نفتد بر زبان من

50. حرفی ز حال درهم خود می کنم ادا

51. روزی که بود در کف من دامن وطن

52. پایم همین به دامن خود بود آشنا

53. هرگز نبود خلوتم از اهل دل تهی

54. در دیده بود، کلبۀ من باغ دلگشا

55. چون آفتاب، نور زهر خشت می دمید

56. هر صفحه داشت همچو دل صوفیان صفا

57. بود ارچه در کفم همه سامان عشرتی

58. بودم نشسته بی همه، بانقش مدّعا

59. آشوب دهر، زد سر پا بر بساط من

60. بگرفت ذرّه ذرّه کف خاک من هوا

61. برداشت صرصر، از سر شاخ آشیان من

62. افکند هر طرف خس و خاشاک من جدا

63. حاجت روای شاه و گدا بود درگهم

64. اکنون فکنده دربه درم چرخ، چون گدا

65. خوش نعمتی ست دولت دنیا به شرط بذل

66. خوش دولتی است نعمت و خوش لذّتی سخا

67. اکنون چوبید با کف خالی نشسته ام

68. شرمندگی ست حاصلم از خویش و آشنا

69. در حیرتم که چون شده در یک مقام جمع

70. این همّت رسای من و دستم نارسا؟

71. آسودگی چگونه کنم در بساط فقر؟

72. نی میکند به ناخن شیران ز بوریا

73. هر چند هست شعلۀ غیرت زبانه زن

74. با آنکه هست پایۀ همّت سپهرسا

75. شد سرد، دل ز رغبت دنیا و آخرت

76. از بس که گرم بود تبم، سوخت اشتها

77. برتافته است، روی دلم از بلند و پست

78. وجهت للّذی فَطَر الاَرضَ و السّما

79. يا واهب المواهب، ذوالجود والمنن

80. يا منزل الرّغایب، ذاالفضل والعطا

81. هر چند مدّتی درِ بیگانگی زدم

82. یارب به محرمیّت دلهای آشنا

83. مگذار پایمال دیار مذلّتم

84. يا باریء البريّة، يا رافع السّما

85. بودم به کنج بيت حزن با دل حزین

86. یعقوب وار از همه کس رو در انزوا

87. بر روی دل گشاده درِ باغ وحدتم

88. پوشیده دیده از خس و خاشاک ماسوا

89. دیشب صبا نهفته به گوش دلم دمید

90. کای خامه ات ز نافۀ مشکین گره گشا

91. طبع سخنور تو بهار شکفتگی ست

92. چون غنچه، سر به جیب فرو برده ای چرا؟

93. آموخت کبک مست به دشت از تو قهقهه

94. در باغ، بلبلان به تو دارند اقتدا

95. قفل درِ دل است زبان، چون بود خموش

96. باشد ز دل، گشودن این قفل مدّعا

97. سرکن رَهِ ستایش شاهنشهی که هست

98. نعلین پای زایر او، تاج عرش سا

99. نفس نبی، علیّ ولی، حجّت جلی

100. صاحب لوای هر دو سرا شاه اولیا

101. جانم ز هوش رفت ازین خوش ادا سروش

102. بیگانه ساخت از خودم این حرف آشنا

103. زد جوش، آب و رنگ بهار طراوتم

104. شد شاخ خشک خامۀ من، گلبن ثنا

تجدید مطلع

105. کای آستان قصر جلال تو عرش سا

106. وی مهر و مه به راه تو کمتر ز نقش پا

107. روشن فروغ رای تو کالنّور في الظّلم

108. در دل خیال روی تو، کالبدر فی الدّجا

109. خیّاط قدرت ملک العرش دوخته ست

110. بر قدّ کبریای تو، تشریف انّما

111. تبلیغ بلّغ است ز شأن تو آیتی

112. توقیع کبریای تو، تنزيل هل اتیٰ

113. برد از زمانه، نور وجود تو تیرگی

114. ای نيّر ظهور تو در حدّ استوا

115. میدان دین نداشته مردی بغیر تو

116. ثابت شد این قضیّه به برهان لافتی

117. دریا گدای دست گهر بارت از کرم

118. پیش کف تو، ابر عرق ریز از حیا

119. برهان مستقيم، فلک بر نیاز خود

120. در پیشگاه قصر تو آورده ز انحنا

121. بردارد آنکه در رَهِ کویت ز جا قدم

122. اوّل نهد به کنگرۀ کاخ کبریا

123. غیر از تو کیست آنکه تواند گذاشتن

124. بر دوش سرور دو سراپای عرش سا؟

125. برقع گشای پرده نشینان حق تویی

126. یاعارف العوارف، يا كاشف الغطا

127. شبنم نباشد آنکه ازو باغ تازه روست

128. گل در عرق نشسته ز روی تو، از حيا

129. تیغ تو اژدها به دَمِ خویشتن کشید

130. موسی عصا به معجز اگر کرد اژدها

131. چاک است زاشتیاق، گریبان خامه ام

132. بی خواست ریخت، مطلعی از طبع نکته زا

تجدید مطلع

133. ای نور دیده را به غبار تو التجا

134. خاک درت به کعبۀ دلها دهد صفا

135. چشم من است و دست تو یا معدن الکرم

136. دست من است و دامنت، ای مظهر السّخا

137. زین پیش اگر چه از مدد طالع بلند

138. بودم بر آستانه ات از صدق جبهه سا

139. توفیق شد رفیق که چندی به کام دل

140. سودم جبین به خاک تو یا سیّد الورا

141. روی فلک سیاه که از بی مروّتی

142. افکنده دورم از درّت ای کعبۀ صفا

143. دوری به یک طرف که به خاک سیاه هند

144. انداخته ست تیرگی بخت من مرا

145. یوسف نیم، چرا به سیه چاه محنتم؟

146. بختم به حبس هند چرا كرد مبتلا؟

147. هرگز ندیده است کسی کعبه در فرنگ

148. در مرو، مروہ کی شده و در حبش، صفا؟

149. آیینۀ سپهر به خاکسترم نشاند

150. این تیره جا وگرنه کجا و من از کجا؟

151. تاکی کنم مقام درین خاک تیره دل؟

152. تاکی کشم مذلّت ازین خلق بی حیا؟

153. عار است همنشینی شان روی یک زمین

154. عیب است هم عنانی شان زیر یک سما

155. بار غم است بر دل و جان، ناز زشت رو

156. داغی بود به کیسۀ دل، مهر پردغا

157. باشد ز دیو غمزه، ز دد، عشوه جان گُسل

158. غنج و دلال غول بود طرفه خوش ادا

159. خون شد دلم ز کاوش این قوم پرگزند

160. تنگ آمدم ز صحبت این خلق جان گزا

161. از بس گزیده ام ز رفیقان بدگهر

162. گویا که هست سایه مرا در پی اژدها

163. از بس کشیده ام ز دغاپیشگان خطر

164. وز بس که دیده ام ز دغل سیرتان خطا

165. دیگر نمی شود دل رم خورده رام من

166. طبعم کند ز سایه خود وحشت اقتضا

167. می بینم آسمان و زمینی بسی عجب

168. خلقی در آن میان همه در ظلمت عما

169. دل بی فروغ و سینه پر از جهل و دیده کور

170. نه ز ابتدای کار خود آگه نه ز انتها

171. ماندم عجب ز کجروشیهای آسمان

172. کردم صدا که فاعتبروا یا اولی النّها

173. یاران حذر کنید ازین چرخ سفله دوست

174. ای دوستان کناره ازین دهر فتنه زا

175. ای عمر تا به کعبۀ کویش رسیدنم

176. من بندۀ وفای تو، گر می کنی وفا

177. خاکم به سر که روضۀ رضوان طلب کنم

178. گر کام دل برآید از آن خاک دلگشا

179. آیینه دار دوست شود چشم جان من

180. روشن کنم چو دیده از آن روح کیمیا

181. هر چند عرض شوق نهایت پذیر نیست

182. در حضرتت کنم به همین مطلع اکتفا

تجديد مطلع

183. گردی ز آستان تو یا مبدء النّعم

184. چشم امیدوار مرا منتهى الرّجا

185. سر کی فرود آیدم، اِلّا به طوق تو؟

186. لالای ک مترین توام، خالص الولا

187. بر جبهه داغ بندگیم بر تو روشن است

188. ای آفتاب پیش ضمیرت کم از سها

189. پروای آفتاب قیامت نمی کنم

190. در سایۀ لوای تو، یاصاحب اللّوا

191. شرح محامدت که از آن قاصر است عقل

192. کلک زبان بریدۀ من چون کند ادا؟

193. شاها تویی که از کرمت خاطر حزين

194. دارد ز خوشدلی به رخ صبح خنده ها

195. هر صبحدم به صیقل مهر تو آسمان

196. آیینۀ ضمیر مرا میدهد جلا

197. اکنون همای صبح سعادت گشود پر

198. دل می پرد به بال دعاهای بی ریا

199. کامی که هست، از تو طلب می کند دلم

200. چون ذات توست واسطۀ رحمت خدا

201. باشد دوام وصل تمنّای خاطرم

202. اِذ ليس عند ربّک صبح و لامسا

203. دیگر امید آنکه دهی سرفرازیم

204. گردد سرم ز سجده به خاک تو، عرش سا

205. خواهم طلب کنی من آواره را ز لطف

206. ای من سگ درت به کجا آرم التجا؟

207. مپسند بیش ازین تو که غمخوار عالمی

208. کز بار غم شود الف قامتم دو تا

209. این بود مطلبم، به جناب تو عرض شد

210. گردد اگر قبول، دگر نیست مدّعا

211. با یار مهربان ز دل دردکش حزین

212. آهی بس است، طول سخن می دهی چرا؟

213. افتاده در صوامع افلاک غلغله

214. از بس رسا بودنی کلک تو را نوا

215. ختم سخن نما به دعایی ز روی صدق

216. اکنون که هست صبح اجابت جبین گشا

217. تا هست مست شور تو سرهای سرخوشان

218. تا هست گرم عشق تو دلهای آشنا

219. از جوش ذکر وغلغل زوّارِ روضه ات

220. پیوسته باد گنبد افلاک پرصدا

221. بیگانه نیست در نظر ره روان عشق

222. اگر نام این قصیده نهم، «منهج الولا»


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* چو سوفارش آمد بپهنای گوش
* ز شاخ گوزنان برآمد خروش
شعر کامل
فردوسی
* چنینست کردار چرخ بلند
* به دستی کلاه و به دیگر کمند
شعر کامل
فردوسی
* همچنان طفلی که در وحشت سرایی مانده است
* دل درون سینه ام بی طاقتی ها می کند
شعر کامل
رهی معیری