غزل شمارۀ 115
1. گلرنگ اگر خواهی، این چهرۀ زرّین را
2. امروز دو بالاكن، پیمانۀ دوشین را
3. آویخته دل هر دم در زلف تو با تاری
4. بیمار همی خواهد، گرداندن بالین را
5. بی باکتر از تیغت، مژگان بلای تو
6. خون ریز چه آموزی، این رخنه گر دین را؟
7. از تیرگی عالم، تیره نشود عارف
8. زنگار نمی باشد، آیینۀ حق بین را
9. چون گرد بیفشاند، از دامن آزادی
10. شوریدگی مغزم، بوی گل و نسرین را
11. سازد کف خون خود در عشق حلال او
12. شاخ گل اگر بیند، آن دست نگارین را
13. با عارف رومی شد، هم نغمه حزین کلکم
14. «ای ساقی جان پر کن، آن ساغر نوشین را»
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده