غزل شمارۀ 116
1. شاید که دهد آگهی از بوی تو ما را
2. دیشب سر ره تنگ گرفتیم صبا را
3. باسینۀ افروخته آغوش گشادیم
4. کای دیده به راهت دو جهان بی سر و پا را
5. دیری ست که از دوری خاک سر کویی
6. در دیده و دل ریخته ام خار جفا را
7. «ظالم برسان مژده، گر افتادگذارت
8. از کوی کسی کش سر ما نیست، خدا را»
9. این نغمه به لب، بی خبر از خویش فتادم
10. کز خاک رهت غالیه ای بود صبا را
11. چون باز به خویش آمدم از عالم مستی
12. گفتم که بگو آن صنم هوش ربا را
13. کز دوریت آتش به جهان زد، دل گرمم
14. بیدادگرا، دل شکنا، طرفه نگارا
15. سوزد شب و آسوده بود روز، خوشا شمع
16. قد احرقنی هجرک ليلاً ونهاراً
17. مپسند سیه روز و پریشان، دل جمعی
18. یکباره مکش از کف ما، زلف دوتا را
19. القصّه، مرا بی تو دگر تاب نمانده ست
20. لن اقدر فی هجرک صبراً و قرارا
21. احوال حزین دل و دین باخته این است
22. یک ره چه شود تازه کنی عهد وفا را؟
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده