غزل شمارۀ 135
1. ز خورشید قیامت گر کنم بالین سر خود را
2. نسازد مستی من خشک، دامان تر خود را
3. اگر آیینۀ تیغم، برون از زنگ می آمد
4. به این گردن فرازان، می نمودم جوهر خود را
5. فروغ من در این ظلمت سرا روشن نمی گردد
6. که در خاکستر افلاک، دارم اخگر خود را
7. زلال غيرت از سرچشمۀ حیوان بود خوشتر
8. ز خون گرم خود سیراب کردم خنجر خود را
9. تن سختی کشم پهلوی راحت برنمی دارد
10. شرار آسا اگر از سنگ سازم بستر خود را
11. دمی گر آستین از دیدۀ پرشور بردارم
12. ز اشکم کشتی افلاک بازد لنگر خود را
13. کتاب هفت ملّت بود بر طاق فراموشی
14. من آن روزی که رهن باده کردم دفتر خود را
15. دل شوریده از سیر گلستان تنگتر گردد
16. خوشا بلبل که ریزد در قفس بال و پر خود را
17. دل از گرد کدورت صاف کن با صیقل آهی
18. که این آیینه دارد در بغل، روشنگر خود را
19. حزین افتاده ام از عشق در دریای خونخواری
20. که با چنگال شیر مست می خارم سر خود را
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده