غزل شمارۀ 136
1. نمی گوید کسی امروز چرخ بی مروّت را
2. که تا کی می خوری چون آب، خون اهل غيرت را
3. صف برگشته مژگانی که من سرگشتۀ اویم
4. چو مجنون برده از چشم غزالان خواب راحت را
5. بود هر گوشه برپا محشر داغ نمک سودی
6. ببین در سینۀ من شور صحرای قیامت را
7. فلک را فارغ از تدبیر کار رزق خود کردم
8. گزیدم شمع سان از بس که انگشت ندامت را
9. به عادت اینکه در هر لمحه مژگان می زنی برهم
10. کف افسوس باشد چشم خواب آلود غفلت را
11. حزین گر می کنی، پیش از رقیبان جان نثارش را
12. مكن چون غافلان از کف رها دامان فرصت را
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده