غزل شمارۀ 138
1. به گردن تا به کی گیرد خزان خون بهارم را؟
2. بهار اشک، رنگین کرد گلریزان کنارم را
3. ندارد مستی من، حاجت پیمانه پیمایی
4. لب میگون ساقی می خورد، خون خمارم را
5. درین موسم که هر خاری بهاری در بغل دارد
6. نیفشاند گلی در جیب حسرت خارخارم را
7. چو شمع کشته از هجرش به فانوس کفن داغم
8. نسیم کوی او روشن کند شمع مزارم را
9. به نومیدی حزین، از کوی او بار سفر بستم
10. خدا صبری کند روزی، دل امّیدوارم را
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده