غزل شمارۀ 157
1. ساقی از ورع کیشان، مطرب از خموشان است
2. بی صفاتر از مسجد، بزم دردنوشان است
3. چاک پیرهن بگشا، قبلۀ نیاز من
4. کعبه در سر کویت، از پلاس پوشان است
5. چنگ عاشقان ساز است، نغمۀ عبث چه زنی؟
6. بس کن این خراشیدن، سینه ام خروشان است
7. منزلت درین کشور، فرع لاف بی معنی ست
8. آدم از بها افتاد، مفت خود فروشان است
9. چین جبهه وا کردی، عیش عاشقان خوش باد
10. خنده از لبت گل کرد، عید باده نوشان است
11. مطرب نفس مشکین، پرده پست تر بردار
12. مفتی صلاح آیین، از درازگوشان است
13. خرقه دوش را بار است، رهن باده کن زاهد
14. غنچه در گلستانها، از سبوبه دوشان است
15. پیر خانقاه من، مست و پای کوبانی
16. سر بده قدح بستان، کوی می فروشان است
17. جوش می خروش نی، گر مکرّرت باشد
18. نالۀ حزین بشنو، دل ز خوش سروشان است
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده