غزل شمارۀ 158
1. در مجلس ما خون دل است اینکه به جام است
2. هر قطره که از دل نتراويده حرام است
3. با جلوۀ او در چه حساب است وجودم؟
4. چون صبح دمد، شمع سحرگاه، تمام است
5. تا ز آتش می، چهرۀ زاهد نشود سرخ
6. با او نتوان راز دلی گفت، که خام است
7. تلقین لب لعلی جان پرور ساقی ست
8. گر ذکر دوام است و گر شرب مدام است
9. نامم به بدی در همه آفاق علم باد
10. رسوا شدۀ عشق تو را ننگ ز نام است
11. یک جلوه ات، از هر دو جهان گرد برآورد
12. سرها همه خاک قدمت، این چه حرام است؟
13. جان را نبود غيرقبول تو کمالی
14. قربان شدۀ تیغ تو را کار تمام است
15. یک نقش مراد است که دل باختۀ اوست
16. ای کج نظران، غیر در این عرصه کدام است؟
17. پیش دل سرگشتۀ گرداب محبّت
18. عالم همه گر کام نهنگ است، به کام است
19. یک گام به فرق تن خاکی کن و برخیز
20. از کوی تو، تا کعبۀ مقصود، دو گام است
21. هر پارۀ سنگی به نظر طور تجلّی ست
22. ای بی بصران، کعبه و بتخانه کدام است؟
23. موقوف به یک جلوۀ آن عارض زیباست
24. رنگ رخ من پرتو مهر لب بام است
25. دام خط هندوی تو را، مهر اسیر است
26. شمع قد دلجوی تو را، ماه غلام است
27. شد مشک فشان، دود کباب دل ریشم
28. با باد صبا بوی خط غاليه فام است
29. خاصان تو از راحت کونین خلاصند
30. آسودگی عشق نصیب دل عام است
31. در باغ حزین کس نکند فهم، صفيرت
32. این زمزمه آن مرغ شناسد که به دام است
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده