غزل شمارۀ 164
1. دارد سر ما شورش سودایی اگر هست
2. باشد دل ما، عاشق شیدایی اگر هست
3. در دایرۀ عشق پریشان نظر اوست
4. آیینه صفت چشم تماشایی اگر هست
5. در سینۀ تنگ است که جولانگه لیلی ست
6. مجنون مرا دامن صحرایی اگر هست
7. در عشق به غیر از دل آوارۀ من نیست
8. سودا زدۀ بادیه پیمایی اگر هست
9. ای دل بزن امروز مرا بر سر مژگان
10. از لخت جگر، لالۀ حمرایی اگر هست
11. از عالم حیرت نرود آینه بیرون
12. محو تو بود دیدۀ بینایی اگر هست
13. ماطاقت نظّارۀ دیدار نداریم
14. برقع بگشا، جان شکیبایی اگر هست
15. یک شام رسد پایۀ آغاز به انجام
16. چون شمع به سر آتش سودایی اگر هست
17. جز دیدۀ پوشیدۀ ما قسمت کس نیست
18. در دایرۀ چرخ تماشایی اگر هست
19. در راه طلب آبله فرسود نسازی
20. بگذار به فرق دو جهان پایی اگر هست
21. طرّاح خزان کیست درین باغ ببینید؟
22. در جوش بهاران چمن آرایی اگر هست
23. در دعوی اقبال، سر از ناز برافراز
24. رخسار نیازت، به کف پایی اگر هست
25. از جدول تیغ است که جان تشنه لب اوست
26. در مشرب ما آب گوارایی اگر هست
27. بر کف دل و جان، معرکه آرای شکستیم
28. با شیشۀ ماكينۀ خارایی اگر هست
29. در گور بدن، چند کنی خاک نشینی؟
30. از خویش برآ، همّت والایی اگر هست
31. حاجت رود از خویش به درگاه کریمان
32. از طبع لئيم است، تقاضایی اگر هست
33. باشد به کف آوردن دامان خیالت
34. در خلوت اندیشه، تمنّایی اگر هست
35. گردید حزین، از نفست، زنده جهانی
36. باشد دم پاک تو، مسیحایی اگر هست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده