غزل شمارۀ 171
1. چه دولتی است که دردت نصیب جان من است!
2. همای تیر تو را، طعمه استخوان من است
3. تو خود به پرسش من لعل جانفزا بگشا
4. که قفل خامشی عشق، بر زبان من است
5. چه شد که دسترس سیر گلستانم نیست؟
6. بهار در قدم چشم خونفشان من است
7. عنان گسسته تر از شوق لامکان سیرم
8. سپهر بی سر و پا، گرد کاروان من است
9. رواست لاله اگر کاسه داشت پیش کفم
10. گلی ست داغ، که مخصوص گلستان من است
11. حزین، ز خانه به دوشان این گلستانم
12. همیشه مشت پر خویش آشيان من است
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده