غزل شمارۀ 174
1. یاری که غمی می برد از یاد، شراب است
2. خون گرمی اگر هست درین بزم، کباب است
3. ناصح مدم افسون، که خراباتی عشقیم
4. این گوش، پر از زمزمۀ چنگ و رباب است
5. هر جا که دلی بود به معمورۀ امکان
6. در عهد تو ای خانه برانداز، خراب است
7. خاکستر دلها، همه بر باد فنا رفت
8. برق نگهت باز چرا گرم عتاب است؟
9. دیدار طلب باش که در دیدۀ مردان
10. آسودگی هر دو جهان یک مژه خواب است
11. در راه تو، چون گرد فشاندیم ز دامن
12. بی تابی و صبری که درنگ است و شتاب است
13. گاهی شرر از دیده فرو ریزد وگه اشک
14. کز لعل می آلود تو، در آتش و آب است
15. هنگامۀ معشوق بود گرم زعاشق
16. از آتش دلهاست که آن طرّه به تاب است
17. از دلق می آلود مپرسید حزین را
18. کایّام گل و جوش مل و عهد شباب است
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده