غزل شمارۀ 214
1. چشم صاحب نظران در پی دنیاست که نیست
2. سر خط ساده دلان نقش تمنّاست که نیست
3. جلوۀ حسن کجا، حوصلۀ عشق کجا؟
4. در کف نه صدف آن گوهر یکتاست که نیست
5. شور آشفتگی و شیوۀ سرگردانی
6. در کدامین سر از آن زلف چلیپاست که نیست؟
7. حاصل عیش دو عالم به وصالت جمع است
8. در شب وصل تو ما را غم فرداست که نیست
9. داری از هر گل شبنم زدۀ باغ خبر
10. خبرت ز آبلۀ بادیه پیماست که نیست
11. نگه عجز ز چشم تو ترّحم می خواست
12. از کمین غمزۀ بی باک تو برخاست که نیست
13. گفتم اکنون نگهت بر سر صلح است به دل
14. ترک چشم تو ز مژگان سپه آراست که نیست
15. ناصح آگه نیی از عشق خوشا حال دلت
16. غم پنهانی ما پیش تو پیداست که نیست
17. در بساط نظر کور سوادان جهان
18. خط آزادگی و دیدۀ بیناست که نیست
19. سیل اگر دُرد کند در قدحش، صاف شود
20. تنگی حوصله با مشرب دریاست که نیست
21. شور رقص الجمل، آرد به طرب بادیه را
22. زاهد از جا چو برآید ، چه تماشاست که نیست
23. در سواد نظر گرسنه چشمان جهان
24. عزّت دست تهی، گر ید بیضاست که نیست
25. سِرّ کونین ز یک خال سویدا پیداست
26. در کتاب الله دل نقطۀ بیجاست که نیست
27. بحر خون، شور قیامت، نفس شعله فشان
28. در کدامین دل ازین لعل شکرخاست که نیست؟
29. ز آستین، گرد رخ بوالهوسان پاک کند
30. سر پرسیدن این خستۀ تنهاست که نیست
31. نبود رسم دو رنگی به میان من و تو
32. در گلستان محبّت، گل رعناست که نیست
33. دیده ای سیر و دلی شاد و سری خوش دارند
34. بی نیازان تو را، حسرت دنیاست که نیست
35. هر چه باید همه در عشق مهیّاست ولی
36. بیقراران تو را جان شکیباست که نیست
37. نکهت پیرهنت، چشم جهان بینا کرد
38. گر تو بی پرده در آیی، چه تماشاست که نیست
39. سرو ناز تو ندارد سر کوته بالان
40. سایۀ مرحمتت شهپر عنقاست که نیست
41. در حریم حرمت بوالهوسان محترمند
42. در خیال تو همین عاشق شیداست که نیست
43. خار خاری دل گل از غم بلبل دارد
44. رحم در یاد تو ای آفت دلهاست که نیست
45. جان فدای صنمی باد، که می گفت حزین
46. گفته ای نیست وفا پیش بتان، راست که نیست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده