غزل شمارۀ 238
1. لطف وقهرت به من سوخته جان هر دو یکی ست
2. دانه چون سوخت، بهاران وخزان هر دو یکی ست
3. تا تو مهجوری من خواسته ای، در کامم
4. تلخی دوری و شیرینی جان هر دو یکی ست
5. دل خراشانه لبم ناله عبث می سنجد
6. پلّۀ ناز تو و کوه گران هر دو یکی ست
7. با جگر تشنگی تیغ شکار اندازت
8. خون صید حرم و آب روان هر دو یکی ست
9. اشک گلگون نکند گر چمن آرایی من
10. چهرۀ زرد من و برگ خزان هر دو یکی ست
11. پیش شمشیر جفایی که سر تسلیمم
12. سختی جان من و سنگ فسان هر دو یکی ست
13. عمر اگر باخته ام نیست حزین افسوسم
14. در دیاری که منم سود و زیان هر دو یکی ست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده