غزل شمارۀ 245
1. یک دل به دیاری که وفا صاحب تاج است
2. بی سكّۀ داغت نبود، آنچه رواج است
3. شاهنشهیم باج ز افتاده نگیرد
4. هر سر که بلند است، مرا زیر خراج است
5. من کودک یونان کدۀ صاف دلانم
6. لوح سبقم ساده تر از صفحۀ عاج است
7. بیماری عشق است، چه آید ز مسیحا؟
8. بی فایده جان می کنم و مرگ علاج است
9. هر لحظه فلک لعبتی از پرده برآرد
10. این پیر خرف، بین چقدر طفل مزاج است
11. ای دولت ازین عرصه که ماییم کران گیر
12. از ما سر پا خورده، به هر جا سر و تاج است
13. گم شد ره بیرون شد، از آن زلف حزین را
14. ای دل بفروز آتش آهی، شب داج است
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده