غزل شمارۀ 248
1. گنجی ست راز عشق، که دلها خراب اوست
2. پیمانه لفظ و معنی رنگین، شراب اوست
3. دنبال شوخ چشم غزالی فتاده ام
4. چون آهوی رمیده، دلم در شتاب اوست
5. دستم اگر به طرف عنانش نمی رسد
6. خوناب اشک حسرت من، تا ركاب اوست
7. نوش از حدیث تلخ لبش جوش می زند
8. خون در دلم ز غنچۀ رنگین عتاب اوست
9. آتش طبیعتی رگ جانم گرفته است
10. چون شمع، سوزم، از نگه شعله تاب اوست
11. کام حزین خسته به یک نوشخند داد
12. جان مست بادۀ لب حاضر جواب اوست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده