غزل شمارۀ 249
1. گل داغ است که صحرای دلم خرّم ازوست
2. خون گرم است که ناسور مرا مرهم ازوست
3. هرچه از دوست رسدناخوش و خوش، خوش باشد
4. شربت وصل ازو، تلخی هجران هم ازوست
5. حلقۀ بندگی عشق به ما ارزانی
6. که در انگشت سلیمانی ما خاتم ازوست
7. به که تا وعدۀ دیدار، وفا سازد یار
8. نگران چشم دل محرم و نامحرم ازوست
9. منّت ابر بهار از رگ مژگان داریم
10. کشت امید جگر تشنۀ ما را نم ازوست
11. عشق کو شد به سرانجام دل آب شده
12. قفل گنجینۀ گل، در گره شبنم ازوست
13. بهتر آن است که سازم به پریشانی دل
14. سر آن زلف بنازم که جهان درهم ازوست
15. نه صدف گشت پی گوهر عرفان پیدا
16. احترام ملک و منزلت آدم ازوست
17. طاق ابروی تو، تا قبلۀ عشّاق شده ست
18. پشت افلاک به تعظیم دل ما خم ازوست
19. سر سودا زدگان زلف تو را نیست چرا؟
20. مگر آشفتگی خاطر دلها کم ازوست
21. این جواب غزل دلکش سعدی ست حزین
22. که نی خامۀ آتش نفسم را دم ازوست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده