غزل شمارۀ 271
1. غبار کلفت ایّام، آشنا نگذاشت
2. ميان آینه و عکس من صفا نگذاشت
3. خیال جلوۀ نازش، بهانه می طلبید
4. به سینه شیشۀ دل را شکست و پا نگذاشت
5. تو آمدی و من از خویش منفعل ماندم
6. نثار راه تو جان داشتم، حیا نگذاشت
7. هلاک گوشۀ دامان بی نیازی تو
8. به شمع کشتۀ من منّت صبا نگذاشت
9. کرشمه نیم نگه کرده بود با مردم
10. مروّت دل بیگانه آشنا نگذاشت
11. شبانه شکر تو را داشت زیر لب نفسم
12. به حیرتم که چرا چشم سرمه سا نگذاشت
13. حزین از آن سگ کو، تا به حشر ممنونم
14. که استخوان مرا زلّۀ هما نگذاشت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده