غزل شمارۀ 281
1. نبود خطری در ره بی پا و سران هیچ
2. رهزن نزند قافلۀ ریگ روان هیچ
3. چشمان تو مست می نازند، مبادا
4. قسمت نرسانند به خونین جگران هیچ
5. بر هم زن دلها نشود موی میانت
6. پاگر نگذارد سر زلفت به میان هیچ
7. درماندۀ سامان تهی دستی خویشم
8. دردا که نگیرند ز عاشق دل و جان هیچ
9. گر جوهر خوی تو فتاده ست ستمگر
10. با ما ز چه رو جور و جفا با دگران هیچ؟
11. نه رسم سلامی نه کلامی، نه پیامی
12. دل را خبری نیست از آن غنچه دهان هیچ
13. ناکامی و کام تو حزین، نقش بر آب است
14. امید نبندی به جهان گذران هیچ
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده