غزل شمارۀ 304
1. از ناز نقش پایت، بر خاک مشکل آید
2. هر جا قدم گذاری، بر پارۀ دل آید
3. کو قاصدی که آرد، سویت دگر پیامم
4. آواز دل به گوشت، از ضعف مشکل آید
5. از آب دیده شویم، گر باشدش نشانی
6. در حشر اگر به دستم، دامان قاتل آید
7. از ناله های شبگیر، دل یافت وصل مقصود
8. چون باد شرطه خیزد، کشتی به ساحل آید
9. زین دانه های اشکم، کز سوز دل فشانم
10. جز داغهای حسرت، دیگر چه حاصل آید؟
11. ز آیینۀ سکندر وز جام جم خلاصم
12. تا دیده می گشایم، دل در مقابل آید
13. با حسن بی حد دل چشمی که آشنا شد
14. خورشید در حسابش، یک فرد باطل آید
15. دلدار رخ نماید، چشم از جهان چو بستی
16. لیلی برون ز محمل، در پردۀ دل آید
17. جان می کشد کدورت زامیزش تن ما
18. باشد ز خاک وادی، سیلاب چون گل آید
19. تن را به هر چه دادی، انجام کارت آن است
20. دیوار افتد آخر هر سو که مایل آید
21. غافل، به سینه گم شد در عاشقی حزین را
22. آن دل که بوی داغش در شمع محفل آید
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده