غزل شمارۀ 389
1. به قامت شاخ گل را از دمیدن باز می دارد
2. به شوخی جاده را از آرمیدن باز می دارد
3. رهایی کی توان از پنجۀ گیرای صیّادی؟
4. که تیغش خون ما را از چکیدن باز می دارد
5. گران افتاد از بس پلّۀ تمکین، خرامش را
6. دل بی طاقتم را از تپیدن باز می دارد
7. من دیدار بین با دورباش غمزه چون سازم؟
8. نگه را از سر مژگان رسیدن باز می دارد
9. ز هر سو بس که رنگ جلوه ریزد جذبۀ لیلی
10. دل وحشی صفت را از رمیدن باز می دارد
11. بنازم حیرت نظّارۀ حسنی که اشکم را
12. چو آب تیغ از مژگان چکیدن باز می دارد
13. به یکبار از دو عالم قطع دندان طمع کردن
14. لب افسوسیان را از گزیدن باز می دارد
15. لطافت بس که می جوشد ز پیکان خدنگ او
16. دهان زخم دل را از مکیدن باز می دارد
17. ز بس غيرت گره گردیده در خاطر سپندم را
18. نفس را از دل سوزان، کشیدن باز می دارد
19. حزین، از غیرت عشقیم محو يوسفستانی
20. که حیرت تیغ را از کف بریدن باز می دارد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده