غزل شمارۀ 40
1. زان لب شکّر فشان شوری به جان داریم ما
2. یک نیستان ناله در هر استخوان داریم ما
3. دربغل چون صبح، چاک بی رفویی بیش نیست
4. گر لباس هستی دامن فشان داریم ما
5. نیست ممکن نغمۀ شوقی به کام دل زدن
6. در قفس تا خار خار آشیان داریم ما
7. تار و پود مخمل هستی بساط غفلتی ست
8. از سر هر مو، رگ خواب گران داریم ما
9. چهره، ای خورشید سیمالمحه ای از ما مپوش
10. شبنم آسا یک نگاه ناتوان داریم ما
11. تا نفس باقی ست از مهر و وفا خواهیم گفت
12. این نصیحت را ز یار مهربان داریم ما
13. دامن آلودۀ ما را حزین از کف مده
14. خرقه از پیر خرابات مغان داریم ما
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده