غزل شمارۀ 408
1. چند پرسی نگهش با دل افگار چه کرد
2. برق بی باک عیان است که با خار چه کرد
3. در بساطم اثری از دل و دین نیست به جا
4. به من ساده دل آن طرّۀ طرّار چه کرد
5. گر بگویم، دل سنگین صدف گردد آب
6. که به روشن گهران چرخ جفا کار چه کرد
7. جلوه در خانۀ آیینه به خود ننمایی
8. گر بدانی که به دل حسرت دیدار چه کرد
9. گر بگویم، رگ خوابت بگدازد چون شمع
10. که شب هجر تو با دیدۀ بیدار چه کرد
11. ز آنچه جز مذهب عشق است بپردازی دل
12. گر بدانی که به من سبحه و زنّار چه کرد
13. کرد داغم، نگه زاهد خاموش حزین
14. چه بگویم به من این صورت دیوار چه کرد؟
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده