غزل شمارۀ 444
1. به خون هر چند دستی غمرۀ بيدادگر دارد
2. شهید خنجر مژگان شدن اجر دگر دارد
3. به دور آسمان افتادگان را نیست امّیدی
4. مگر ما را ز خاک آن حلقۀ فتراک بردارد
5. نمی آرد برون هرگز سر از صبح قیامت هم
6. که می گوید شب حسرت نصیبی ها سحر دارد؟
7. به کوی عشق یک طرّار می باشد، خبر دارم
8. به هرجا گم شود دل، طرّۂ شب زو خبر دارد
9. حزین نیم بسمل را به طالع نیست پروازی
10. که این بلبل قفسها در شکنج بال و پر دارد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده