غزل شمارۀ 508
1. در خاره، خدنگ نگهت کار نماید
2. خود را به عبث، چشم تو بیمار نماید
3. آن دست که بالاتر از آن دست دگر نیست
4. دستی ست که جا در کمر یار نماید
5. تنها مرو ای بوی گل از طرف گلستان
6. یک لحظه، که این قافله هم بار نماید
7. در نرم زمین است بسی تعبیۀ دام
8. غافل مشو از راه چو هموار نماید
9. در دیدۀ من غفلت از افسانۀ دنیاست
10. خوابی که به از دولت بیدار نماید
11. احوال نهان از روش شخص عیان است
12. عیب قدم لنگ، به رفتار نماید
13. نبود اثر تیغ زبان بدگهران را
14. این خنجر چوبین چه قدر کار نماید؟
15. رندان، نظر از زاهد بی مغز بپوشید
16. تا چند به ما جُبّه و دستار نماید؟
17. بر غنچۀ این دل که بود در بغل من
18. پیغام نسیم سحری نار نماید
19. برخاستن از کوی غم قحبۀ دنیا
20. با همّت نامرد تو دشوار نماید
21. این پست و بلندی که شهانند و گدایان
22. فرداست که با هم همه هموار نماید
23. وقت است که آن ساقی سرخوش ز خرابات
24. مستانه برون آید و دیدار نماید
25. عاجز، نفس از سینۀ پرشور حزین است
26. غوّاص چه باقلزم خونخوار نماید؟
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده