غزل شمارۀ 655
1. به ره سر بسته مکتوبی از آن مهر آشنا دارم
2. گل نشکفته ای در دامن باد صبا دارم
3. به تن مشت استخوانی توشۀ راه فنا دارم
4. یک انبان آرد با خود زاد راه آسیا دارم
5. ثبات عهد گل، بر دور عیشم خنده ها دارد
6. به کف پیمانه ای، همطالع رنگ حنا دارم
7. به خاک تکیه گاه راحتم بستر نمی باید
8. رگ خوابی به هم پیچیده تر از بوریا دارم
9. چنان رسوای عالم گشته ام در عشقبازیها
10. که گر آیم به خاطر یار را، آواز پا دارم
11. ز اکسیر وفا داریم، سامانی سلیمانی
12. سرت گردم، کدامین را ندارم تا تو را دارم؟
13. به من تکلیف محراب تو زاهد، سر نمی گیرد
14. که نذر سجده ای، در قبلۀ آن نقش پا دارم
15. ندارم شکوه ای، گردم سرت، گوشی به حرفم کن
16. گدای این درم، عرض دعایی مدّعا دارم
17. حزین از حسرت آب حیات رفته در غفلت
18. به گردش از کف افسوس خود، دست آسیا دارم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده