غزل شمارۀ 742
1. چه خوش است با خیال تو نهفته راز کردن
2. به زبان بی زبانی سر شکوه باز کردن
3. سر راه جلوه ات را به صد آرزو گرفتن
4. نگه نیازمندی، به غرور و ناز کردن
5. به ره سمند نازت دل و دین فشانی از ما
6. به دیار کفر و ایمان ز تو ترکتاز کردن
7. ز تو پرسشی و از من پی شکر این نوازش
8. سر زخم دل گشودن، شط خون نیاز کردن
9. دل و دین فدای طورت، به کدام مذهب است این
10. می مدّعی کشیدن، ز من احتراز کردن؟
11. به تبسّمی دلم ده که به رغم بخت خواهم
12. گله از جفای هجران به تو دلنواز کردن
13. تو به شام تیرۀ خط، رخ مهر تا نهفتی
14. شب و روز را نیارم، ز هم امتیاز کردن
15. نمکین بود که صحبت به تو اتّفاقم افتد
16. من و سوز عشق گفتن، تو و عشوه ساز کردن
17. نبود بهار و دی را بر خار خشک فرقی
18. دم عیش را ندانم ز غم امتیاز کردن
19. همه فخر ماست لیکن، ز تو شهسوار حیف است
20. پی صید صعوۀ دل، مژه شاهباز کردن
21. به جهان جز این تمنّا نبود حزین ما را
22. غم او به بر کشیدن، در دل فراز کردن
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده