غزل شمارۀ 891
1. بردم به لحد زان رخ افروخته، داغی
2. حاجت نبود تربت ما را به چراغی
3. گر خشک لبم، باده کش ساغر عشقم
4. دل را به لب، از هر گل داغی ست ایاغی
5. کیفیّت صهباست به جام سخن من
6. ای باده گساران، برسانید دماغی
7. راه سر آن چشمه که گم کرد سکندر
8. ما تا در میخانه رساندیم سراغی
9. از تربت ما می گذرد یار، سبکبار
10. ای بارکشان غم دل، لابه و لاغی
11. شمعی که نه در پرتو رخسار تو سوزد
12. در دیدۂ پروانه نماید، پر زاغی
13. وصل ار نبود، راه خیال تو نبسته ست
14. باز است به روی دل تنگم، در باغی
15. داغ دل ما، از نفس گرم شکفته ست
16. ای لاله، تو افروخته ای دامن راغی
17. پرسی چه ز آتشکدۀ عشق، حزین را؟
18. زاهد، تو به راحتكدۀ کنج فراغی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده