غزل شمارۀ 909
1. ز نقش خط که به رخسار ارغوان زده ای
2. رقم به خون من ای نازنین جوان زده ای
3. کنون نهی ز قفس منّتم به آزادی
4. که آتشم به خس و خار آشیان زده ای
5. تهی کنار دو عالم ز دین و دل گردد
6. ز طرز دامن نازی که بر میان زده ای
7. حنای پای تو خونم نشد، گناهم چیست؟
8. که پا به بخت من ای شوخ سرگران زده ای
9. شب فراق و وصالم چو شمع یکسان است
10. کنون که از تب و تاب، آتشم به جان زده ای
11. هلال من شفق از خون خویشتن دارد
12. به دل خدنگم از ابروی شخ كمان زده ای
13. به گاه نکته، حزین از لبت شکر ریزد
14. ز بوسه ای که بر آن خاک آستان زده ای
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده