مثنوی شمارۀ 69 : اشارت به کلام هدایت نظام عارف عالی مقام که گفت:کن بالخير موصوفاً لا للخير وصّافاً
1. نشستیم با هم به خاک یمن
2. من و عارفی چون اویس قرن
3. سخن راندم از سیرت رهروان
4. زبانم روان بود و طبعم جوان
5. مقامات مردان بیان کردمی
6. حکایات صاحبدلان کردمی
7. دل از الفت دل تواناشود
8. زبان گوش چون یافت، گویا شود
9. دهد مستمع نطق را قوّتی
10. ازو یافتم در سخن قدرتی
11. مرا دل چو دریای پرجوش بود
12. گهرسنج دیرینه خاموش بود
13. چو بزم سخن گویی آراستم
14. ادا کردم آن را که می خواستم
15. شنید آنچه گفتم به سمع قبول
16. نشد از فزون گویی من ملول
17. پس آنگه در تربیت باز کرد
18. دلم مخزن گوهر راز کرد
19. که وصّافی خیر چندان هنر
20. نباشد به میزان بالغ نظر
21. اگر می توانی درین کهنه دیر
22. بران شو، که موصوف باشی به خیز
23. چو دیدند کاین غافلان خفته اند
24. به ناچار، گویندگان گفته اند
25. نباشد اگر مدّعا انتباه
26. خموشی ثواب است و گفتن گناه
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده