غزل شمارۀ 1046
1. زهی رخسار و خطت آیت لطف و ستم با هم
2. امید و بیم عشقت مایۀ شادی و غم با هم
3. چه گویم وصف رخسار و دهانت کان گل و غنچه
4. ز بستانِ وجود افتاده و باغ عدم باهم
5. برو مطرب که در چنگ غم هجران چو عود امشب
6. دل و جان ساز کرده ز آه و ناله زیر و بم با هم
7. همی راند سوار آن شوخ و زهر جانبش جان ها
8. روان گشته که دیدست این چنین شاه و حشم با هم
9. قلم بر لوح اگر حرفی نوشتی حسب حال من
10. زسوزِ من هماندم سوختی لوح و قلم با هم
11. بپرس از شمع مجلس حالم ای خورشید مه رویان
12. که می سوزیم هر شب در غمت تا صبحدم با هم
13. چو جامی جان به غم باید سپرد آخر اسیری را
14. که افتد درد بیش از بیش و صبری کم زکم با هم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده