غزل شمارۀ 1069
1. بس که دردسر ز فریاد و فغان خود کشم
2. از دهان چون ناله می خواهم زبان خود کشم
3. جان برآمد لیكن از دل بر نمی آید هنوز
4. کز دل و جان ناوک ابرو کمان خود کشم
5. میهمان شد ماه من دردا که جز جان تحفه ای
6. نیست در دستم که پیش میهمانِ خود کشم
7. تا در آمد از درم آن سرو هردم دیده را
8. کُحل بینایی ز خاک آستان خود کشم
9. می کشم از سینه بی پیکان خدنگش را چو نیست
10. قوّت آنم که پیکان ز استخوان خود کشم
11. سر که بارش می کشم عمری به دوش از بهر چیست
12. گرنه روزی در رهِ سرو روان خود کشم
13. دفتر جامیست این از نکته های عشق پُر
14. می برم تا پیش شوخ نکته دان خود کشم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده